این سری مطالب، برگرفته از سخنرانیهای سرکار خانم میرزایی(لطفی آذر) در تبیین بیانات مقام معظم رهبری(دام ظلّه العالی) در جمع جوانان خراسان شمالی است؛ که در صفر 1434 ایراد شده است.
مبانی دین (قسمت اول)
اولین نکتهای که در آغاز باید بدانیم، این است که غذای انسانیت انسان، معارف نابِ برگرفته از دو ثقل پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) است؛ که فرمود: "إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ، كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی"1. در حقیقت، هر سخنی برای جان ما، اگر چه بسیار زیبا باشد، لغو و لهو است و ظلمت و هوٰی است، غیر از سخنی که به قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) وصل باشد. سخن ثقلین، شنیدنی و انسآور است؛ اگر چه گویندهاش حکیم، عارف و دانشمند باشد. چنین سخنی، انسان را عاشق و محو در محبوب میکند و نمیگذارد بیهوده مشغول اطرافش شود؛ اما اگر از منبع ثقلین نباشد، جز خسران، چیزی برای ما ندارد.
در واقع قرآن و عترت، مبدأ و مبنایی هستند برای سازندگی شخصیت انسان. اما این دو منبع نور و سرچشمههای عروج و ارتقاء انسانی، نه کاغذند و نه لفظ و مفهوم؛ بلکه برای بهرهمندی از این دو منبع، باید جان را در معرض تلألؤ انوار باطنی آنها قرار داد و این، مستلزم صبر و تحمل است. در روایات، بسیار داریم که فرمودهاند: حدیث ما را تحمل نمیکند، مگر نبی مرسل، ملک مقرّب و مؤمنی که قلبش ممتحَن باشد2. یعنی این گونه معارف، تحملکردنی است، نه فقط شنیدنی؛ و وجود و جان باید آنها را حمل کند. لذا در مواجهه با این معارف، باید از ابتدا تصمیم بگیریم که فقط شنونده نباشیم، بلکه آنها را در وجود خود، حمل کنیم3.
به عنوان مثال در عالم ماده، گاه شیئی را که در مقابل چشم ماست، فقط میبینیم؛ ولی گاه، آن را برمیداریم و حمل میکنیم؛ و آن وقت، وزنش بر وزن ما اضافه میشود. در عالم معنا هم، همین حالت هست. ما گاه حقایق قرآن و معارف اهلبیت(علیهمالسلام) را فقط میشنویم و میخوانیم؛ اما گاه جانمان در مواجهه با این حقایق، وزین و ارزشمند میشود و سنگینی ثقلین را در روح خود، احساس میکنیم. البته این سنگینی در حقیقت و باطن، ما را سبک میکند؛ سبک از چه؟ از تمام مراحل خودی و نفسانیت و اسارت در گرفتاریهای دنیوی.
بنابراین هر یک از ما که با مشکل روحی و فکری و اسارت در فشارهای جسمی، اقتصادی، سیاسی و...، در جلسات معارف بنشینیم و با همان فشار و اسارت، از مجلس خارج شویم، در واقع حمل معارف نکردهایم؛ بلکه تنها، لفظ شنیدهایم و نهایتاً مفاهیم را فهمیدهایم! در حالی که صِرفِ دانستن مفهوم و حتی فهماندن آن به دیگران، سازنده نیست. ما باید مصداق عینی این حقایق را بیابیم تا بتوانیم آنها را در وجودمان حمل کنیم و در میادین امتحان، از آنها بهرهمند شویم.
به عبارت دیگر، وجود باید آن قدر محو حقایق الهی باشد و در تحمل معارف سعی کند، که وقتی مجلس تمام شد، ببیند و دریابد که دیگر همان آدم قبلی نیست؛ هر چند در خارج، چیزی تغییر نکرده و مشکلات دنیا، در جای خود باقی است. چون بخواهیم یا نخواهیم، ذات دنیا و ارتباط ما با پدیدههای آن، عجین با سختیها و مشکلات است. اما وقتی نگاه و دید ما نسبت به هستی عوض شود، دیگر برخوردمان با مشکلات، فرق میکند؛ وقتی دید ما برگرفته از نور معارف باشد، در پدیدهها هم تأثیر میگذاریم و میتوانیم شیطان را هم شکست دهیم.
از حضرت امام صادق(علیهالسلام) روایت شده است که فرمود:
"عَلَیكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِی دِینِ اللهِ وَ لاتَكُونُوا أعْرَاباً؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یتَفَقَّهْ فِی دِینِ اللهِ، لَمْ ینْظُرِ اللهُ إِلَیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَمْ یزَكِّ لَهُ عَمَلاً."4
بر شما باد به تفقّه و عمیقاندیشی در دین خدا، و اینکه همچون بادیهنشینها نباشید؛ که همانا آن کس كه در دین خدا تفقّه نکند، خداوند در روز قیامت، به او نظر و توجه ننماید و عملش را پاک نسازد [و رشد ندهد].
دین بیاباننشین چگونه است؟ دین سطحی، صوری و ظاهری که خیلی در آن نیندیشیم و به بطنش نرویم. کسی که چنین دینی دارد، عمق و اسرار دین را نمیفهمد و باری به هر حال، دینداری میکند؛ لذا از نظر خداوند، محروم میشود.
در روایت دیگر از رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) آمده است که فرمودند:
"لا خَیرَ فِی الْعَیشِ إِلاَّ لِرَجُلَینِ: عَالِمٍ مُطَاعٍ أوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ."5
خیری در زندگی نیست، مگر برای دو نفر: عالمی كه فرمانش بَرند و شنوندهای كه [چون مطلبی از دین شنید] بپذیرد و حمل كند.
نهجالبلاغه را بخوانید؛ پر است از نالهها و شکوِههای حضرت علی(علیهالسلام) از امت! به راستی آیا حضرت(علیهالسلام) در آن چند صباحی که در دنیا بودند، از سوی امتشان خیر دید؟ البته او خودش عین خیر بود؛ اما چون امت، اطاعتش نمیکردند، دستش بسته بود و لذا از خدا میخواست که او را از میان آنان ببرد و بدتر از او را بر آنان مسلّط گرداند6. پس آن دانشمند و عالمی هم که فرمانش را نبرند، زندگی بسیار سختی دارد.
عزیزان؛ این احادیث، انوار وجودی است که از عوالم غیب برخاسته است. پس اینها را فقط نخوانیم؛ بلکه بخوانیم، برای تحمل کردن و مأنوس شدن. این هم تنها در صورتی میسر است، که وجود، عاشق دریافت حقایق باشد؛ وگرنه عشق نباشد، انس و تحمل هم نیست. لحظهای بیندیشیم؛ آیا ما میتوانیم در کنار کسی که دوستش نداریم، آرامش بگیریم؟! با کسی که دوستش داریم، چگونهایم؟ همه چیزش برایمان شیرین و لذیذ است. قرآن و معارف باید برای ما، این گونه باشد و خواندن آنها، قلبمان را بلرزاند تا غرق در شور، نشاط، التذاذ و ابتهاج شویم. شنیدن و خواندن معارف، باید چنان در ما شور ایجاد کند که قلبمان متوجه عالم معنا شود و ملزم به عمل کردن به آنها گردیم.
همچنین در حدیث قدسی به روایت از رسول اكرم(صلیاللهعلیهوآله) آمده است:
"تَذَاكُرُ الْعِلْمِ بَینَ عِبَادِی، مِمَّا تَحْیا عَلَیهِ الْقُلُوبُ الْمَیتَةُ، إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِیهِ إِلَی أمْرِی."7
تذاكر علم بین بندگان من، از چیزهایی است كه قلوب مرده با آن، زنده میشود؛ به این شرط كه در آن، به امر من برسند.
حضرت امام باقر(علیهالسلام) در روایت دیگری فرمودهاند:
"تَذَاكُرُ الْعِلْمِ، دِرَاسَةٌ؛ وَ الدِّرَاسَةُ، صَلاةٌ حَسَنَةٌ."8
مذاكرهی علم، درس است و درس، نماز نیکویی است.
تذاکر، از باب تفاعل است و نشان از مشارکت دارد؛ یعنی گوینده و شنونده، هر دو با هم تعامل دارند. این طور نیست که گوینده برای خود، سخن بگوید و شنونده هم برای خود، هر طور خواست، بشنود. نکتهی مهم، این است که در مجالس معارف و علوم حقیقی، یعنی قرآن و معارف اهلبیت(علیهمالسلام)، گویندهی واقعی، خدا و اهلبیت(علیهمالسلام) هستند.
این همه آوازها از شه بوَد گر چه از حلقوم عبدالله بوَد
فراموش نکنیم، آنجا که شخص ببینیم و سخن را از گویندهی ظاهری بشنویم، لهو و لغو شنیدهایم؛ در نتیجه، "خَسِرَ الدُّنْیا وَ الآخِرَةَ"9 میشویم. وقتی گوینده خداست، شنوندهاش هم باید وجود خدایی و قلب ما باشد؛ که "أنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ، عَرْشُ الرَّحْمَنِ"10 و "الْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ"11. وقتی جان بشنود، یعنی آن حقیقت را تحمل میکنیم؛ و این نوع علم، مساوی است با نماز که معجون عبادات است. اما اگر غیر از این باشیم، در تذاکر علم وارد نشدهایم و در این درس، خیری برای ما نیست.
در بحث معارف، همه، فقیر و نیازمند دو ثقل پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) هستند؛ پس همه باید سر سفرهی خدا و اهلبیت(علیهمالسلام)بنشینیم. انگیزهی ما برای شرکت در این مجالس، نباید اشخاص باشند. اگر در جلسهی معارف، شخص ببینیم، به نتیجهی مطلوب نمیرسیم و این گونه جلسات، پایدار نخواهد بود؛ زیرا تأثیرگذار نیست و اگر هم اثری داشته باشد، مقطعی، صوری و سطحی است.
آن کس که همه جا خدا و اهلبیت(علیهمالسلام) را میبیند، اسیر اشخاص نمیشود. برای شنیدن معارف، زانو میزند و حقایق را فرا میگیرد، تا توان حمل آنها را پیدا کند؛ چون جانش احیا شده و حیات گرفته است. او حتی لحظهای هم، خود را غنی از معارف نمیداند و پیوسته دنبال معارف است، در هر رتبهای باشد. تجوید، احکام، تفسیر و سایر علوم از این دست، همگی رتبههایی از دین و وصل به ثقلین هستند؛ مهم، این است كه جان گوینده و شنونده، وصل به ولایت باشد و هیچ کدام، خود را نبینند و بفهمند مدیون كدام سرچشمهاند. به هر حال، رعایت این مقدمات قبل از بحث، ضروری است.
در مسائل اجتماعی هم، همین نکته مطرح است. جایگاه ولایت فقیه در جامعهی ما، جایگاه یک شخص نیست، که سخنی بگوید و ما هم بشنویم و رد شویم! امروز اگر میگوییم حكومت و نظام اسلامی ایران برحق است، برای این است که این حکومت، ریشه در دین خدا و ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) دارد. برای همین هم حاضریم همه چیزمان را فدایش كنیم. اگر دیدمان را به درون ببریم و به باطن این نظام، نظر بیندازیم، مقام ولایت فقیه را میشناسیم و دیگر تنها در پی عمل به رهنمودهای ایشان هستیم.
بهار در زمستان
حضرت علی(علیهالسلام) در خطبهی 176 نهجالبلاغه میفرمایند:
"وَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یعِظْ أحَداً بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ... وَ فِیهِ رَبِیعُ الْقَلْبِ وَ ینَابِیعُ الْعِلْمِ؛ وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلاءٌ غَیرُهُ."
و همانا خداوند سبحان، كسی را به چیزی همچون قرآن، پند نداده... كه در آن، بهار دل و چشمههای دانش است و برای قلب، جلایی جز آن نیست.
یعنی سخنی نیست كه مانند قرآن، دل را تكان دهد و راه را برای حركت وجود، باز کند؛ چون قرآن، بهار قلبهاست. بهار بعد از فصل زمستان است، یعنی فصل مردگی، بیثمرگی، یخی و سرد شدن. زمستان دل هم، دنیاست؛ شهوت و غضب، هوای نفس و نگاه مستقل به ماهیت است. در چنین زمستانی، همه مردهاند و نه قلب و فكری زنده است، نه حتی جسمی! و در این زمستان، یك بهار است كه میتواند جانها را زنده کند و به شور و طرب آورد. همان گونه که قرآن میفرماید: وقتی باران میفرستیم، زمین به اهتزاز درمیآید و زنده میشود12.
منظور از تحمل قرآن و روایات، این است. بهار، فصل ابتهاج است و همه چیزش انسان را مبتهج میكند؛ حتی هوایش، حال را عوض میكند. قرآن هم، چنین خاصیتی دارد و اگر ما خاصیتش را نگرفتهایم، برای این است که آن را فقط خواندهایم یا نهایتاً فهمیدهایم؛ اما آن را حمل نكردهایم و با آن، انس نداریم. عمل بیعشق هم، پیشبرنده نیست؛ چنانكه رسول اكرم(صلّیاللهعلیهوآله) فرمودهاند: بنده باید عاشق بندگی باشد و با عبادت، معانقه كند13! وقتی انس و عشق نباشد، لذت و ابتهاج نیست و در نتیجه، حرکت و حیات هم نیست. نمازگزاری كه عشق و حرارت نداشته باشد، حیات ندارد و اگر بدون حرارت بمیرد، یخزده است و بعد از مرگ، به "وَیل"14 میرسد.
عشق است كه ما را زنده نگه میدارد؛ آن هم فقط عشق به دو چیز: قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام). وقتی عاشق اینها شویم، تك و تنها در فضای سرد زمستان هم باشیم، ربیع به ما، حرارت و گرما و شوق میدهد؛ یعنی همه چیزمان در مسیر فعلیت حركت میكند، نه در مسیر جمود و افسردگی. اما اگر اینها را نداشته باشیم، در عصر غیبت، یخ میزنیم؛ و با یخزدگی، دیگر اعتقاد و عبادت نمیتواند كار كند و ما با همان اعتقاد و عبادتمان، بی آنكه خودمان بفهمیم، به جایی میرسیم كه بیاعتقادها و بیعملها رسیدند!
اما واقعاً چطور میشود كسی قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) را داشته باشد و یخ بزند؟ اگر چه ظاهراً ارتباط با امام ندارد و در رتبهی ناسوتی امام نمیتواند حرارت و شوق بگیرد! قرآن، "رَبِیعُ الْقَلْبِ" است و امام، "رَبِیعِ الأنَام" است و ما باید با حقیقت قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) انس بگیریم؛ وگرنه با اینکه اعتقاد و باور داریم، احساس تنهایی و غربت میكنیم. قرآن میخوانیم و میفهمیم، اما چون انس نداریم، به ما حرارت و شوق ربیع را نمیدهد.
از امام کاظم(علیهالسلام) نیز روایت شده که حضرت مسیح به حواریون میفرمود:
"زَاحِمُوا الْعُلَمَاءَ فِی مَجَالِسِهِمْ، وَ لَوْ جُثُوّاً عَلَی الرُّكَبِ؛ فَإِنَّ اللهَ یحْیی الْقُلُوبَ الْمَیتَةَ بِنُورِ الْحِكْمَةِ، كَمَا یحْیی الأرْضَ الْمَیتَةَ بِوَابِلِ الْمَطَرِ."15
پر كنید مجالس علما را، اگر چه [از شدت ازدحام، مجبور شوید فشار بكشید و] دوزانو بنشینید. پس همانا خداوند، قلبهای مرده را به نور حكمت زنده میكند، همان گونه که با باران درشت و فراوان، زمین مرده را زنده میكند.
آری؛ مجلس علم اگر ذكر قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) و وصل به آنها باشد، ربیعِ جان است. و شیعه با داشتن این دو ثقل، حتی در زمان غیبت هم، هیچ عذری برای عدم نشاط ندارد؛ اگر چه دنیا، زمستان است و همهی در و دیوار، داد میزنند برای افسردگی، غصه، فشار، دوری و تنهایی! ولی شیعه در همین زمستان، در ربیع است و نوری دارد كه میتواند به او نور و گرما دهد و او را با نشاط، پیش بَرد.
پیشرفت؛ ابزار و متن
اکنون پس از این مقدمات، میخواهیم به تبیین یکی از سخنرانیهای رهبر معظم انقلاب بپردازیم، تا از کلام این سلالهی پاک رسول(صلیاللهعلیهوآله) توشهای برگیریم و آن را چراغ راه خود قرار دهیم و در وجود، آن را حمل کنیم. رهبر عزیزمان(مدظلهالعالی) در دیدار با جوانان استان خراسان شمالی در تاریخ 23/7/1391 سخنانی ایراد فرمودند که ما مبنای بحثمان را بر آن قرار دادهایم. ایشان پس از حمد و ستایش الهی میفرمایند:
«بحثی كه امروز میخواهم برای شما جوانان عزیز عرض كنم، در توضیح و تبیین مسئلهای است كه روز اول مطرح كردم: مسئلهی پیشرفت. موضوع بسیار مهمی است كه باید مطرح كنیم. البته با طرح این موضوعات، خودمان را قانع نمیكنیم كه قضیه تمام شد؛ این یك شروع است. عرض كردیم آن مفهومی كه میتواند اهداف نظام اسلامی را تا حدود زیادی در خود جمع كند و به ما نشان دهد، مفهوم پیشرفت است. توضیحی هم بعداً عرض كردیم كه پیشرفت، تداعیكنندهی حركت است، راه است؛ چطور ما میگوییم پیشرفت، هدف است؟ عرض كردیم علت، این است كه پیشرفت هرگز متوقف نخواهد شد. بله، پیشرفت، حركت است، راه است، صیرورت است؛ اما متوقفشدنی نیست و همین طور ادامه دارد؛ چون انسان ادامه دارد، چون استعدادهای بشری، حدّ یقف ندارد.»
حقیقتاً وقتی انسان، این سخنان را میخواند، اتصال به ثقلین را در آنها مییابد و تفاوتش را با كسانی که فقط حرفهای قشنگ میزنند و خوب شعار میدهند، میفهمد. پیام رهبر، خیلی عمیق است. ایشان میگویند؛ ولی ما نمیشنویم؛ یعنی میشنویم و به راحتی عبور میکنیم! چون فكر میكنیم یک شخصیت سیاسی آمده و حرفی زده! حال آنکه ولیفقیه، فقط رهبر سیاسی نیست، بلکه هادی و نایب امام زمان است. اما متأسفانه ما چون این نکته را نفهمیدهایم، روی صحبتهای ایشان کار نکردهایم؛ همان گونه که در صحیفهی نور امام خمینی(قدسسرهالشریف) تفقّه و تعمّق نداشتهایم و بالاتر از آن هم، نهجالبلاغه و صحیفهی سجادیه را به فراموشی سپردهایم!
هیچ كس مهربانتر از ولیفقیه در مملكت، برای احدی نیست؛ همچون پدری دلسوز که سكوتش مهربانی است، فریادش مهربانی است و انتخابش مهربانی است. پس وظیفهی من و شماست که در فرمایشات رهبری، بررسی عمیق کنیم، آنها را در جامعه، در خانهها و در خودمان پیاده نماییم و در مقابل موانع هم بایستیم؛ نه اینکه فقط شعار دهیم و پلاكارد بنویسیم. طبق فرمایش ایشان، هدف تمدن و نظام دینی و اسلامی، پیشرفت است. البته پیشرفت، تداعیكنندهی صیرورت و حركت وجودی است، حركتی از منزلت به منزلت، نه مكان به مكان، یعنی "شدن"، رشد و ارتقاء؛ اما از آنجا که استعدادهای بشر16، نامحدود است و این حرکت، هرگز متوقف نمیشود، میتوان گفت هدف، همین است.
مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی) میفرمایند:
«پیشرفت، دارای ابعادی است؛ و پیشرفت در مفهوم اسلامی، با پیشرفت یكبُعدی یا دوبُعدی در فرهنگ غربی، متفاوت است؛ چندبُعدی است.»
كمالات خدا، یك بُعد و دو بُعد نیست؛ چون خدا یك اسم و دو اسم ندارد و جامع کمالات و اسماء است. پس انسان هم که خلیفهی خداست -"إِنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَةً"17- پیشرفتش یك بُعد و دو بُعد ندارد و همهجانبه است. اما فرهنگ غرب، انسان و تواناییهای او را، محدود در یك یا دو بُعد میبیند و فقط به پیشرفت مادی و دنیوی او نظر دارد. غرب با رواج فرهنگ اومانیسم یا انسانمداری، همه چیز را حول محور ماده، محصور کرده و چون ابعاد وجودی آدمی را محدود فرض کرده، نتوانسته قدمی در راه اعتلای وجودی او بردارد. در این فرهنگ، پیشرفت دنیوی، صنعتی، تكنولوژی و فناوری اطلاعات، نهایت رشد انسان فرض میشود. اما پیشرفتی كه دین اسلام و تمدن دینی مطرح میکند، پیشرفتی همهجانبه و در تمام ابعاد است. برای همین هم انسان دینی، هر دو نوع پیشرفت مادی و معنوی را از خدا میخواهد: "رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً"18. البته یكی را به عنوان آلات و ابزار میخواهد و دیگری را به عنوان اصل و ریشه.
برای تحقق رشد و پیشرفت انسانی، باید غایت انسان و روش صحیح زندگی را برای رسیدن به این غایت بشناسیم؛ كه "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ"19. به خدا رسیدن، یعنی ظهور تمام كمالات الهی؛ و همین دنیا - نه آخرت- مسیر رسیدن به این ظهور است. فردا هم فقط ظرفی است كه نتیجهی ظهور این کمالات را خواهیم دید.
رهبر معظم انقلاب(مدظلّهالعالی) چنین به سخنانشان ادامه میدهند:
«یكی از ابعاد پیشرفت با مفهوم اسلامی، عبارت است از سبك زندگی كردن، رفتار اجتماعی، شیوهی زیستن؛ اینها عبارةٌ اُخرای یكدیگر است... . ما اگر از منظر معنویت نگاه كنیم، كه هدف انسان، رستگاری و فلاح و نجاح است، باید به سبك زندگی اهمیت دهیم. اگر هم به معنویت و رستگاری معنوی، اعتقادی نداشته باشیم، برای زندگی راحت، زندگی برخوردار از امنیت روانی و اخلاقی، باز پرداختن به سبك زندگی، مهم است.»
در منابع اسلامی آمده که هدف از خلقت انسان، عبودیت خداست؛ "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ"20. و ما برای رسیدن به این غایت، باید سبک زندگی الهی داشته باشیم تا بتوانیم موانع رستگاری را که ریشه در خودیها دارند، کنار بزنیم. البته در مباحث نهضت ایران و ظهور، مفصل در این باره بحث كردیم كه ما فقط كارنامه فردی نداریم؛ بلکه کارنامهی اجتماعی هم داریم كه با آن، تمدن اسلامی برپا میشود. حدّ اعلی و اتمّ تمدن دینی و اسلامی هم، در زمان ظهور حضرت حجت(عجّلاللهفرجه) است و امت شیعی در این میان، از زمینهسازان ظهور ایشان هستند. پس به عنوان زمینهسازی، باید سبك زندگی اجتماعی را یاد بگیرند و بفهمند كه با یکدیگر چه رفتاری داشته باشند؛ معلم و مدیر در محیط كار، چگونه باید رفتار کنند؛ نسبت به رهبر، دولت و سایرین چه رفتاری داشته باشند.
اینها نمونههایی از رفتارهای اجتماعی است که همه در اسلام، ملاک و معیار دارد. علاوه بر این، ملاکهای زندگی فردی نیز در اسلام، مطرح است؛ اینکه چگونه ازدواج کنیم، چگونه خواستگاری برویم، مهریه چقدر باید باشد، آیین همسرداری چیست، چگونه صاحب فرزند شویم و چگونه تربیتش كنیم، رفتارمان با پدر و مادر چگونه باید باشد، چه بپزیم، چگونه بپزیم، اصول سلامت جسم چیست، کجا زندگی کنیم و...؛ مجموعهی این امور، سبك زندگی كردن را تشکیل میدهد و تمدن دینی یا پیشرفت اسلامی، مستلزم این است كه ما سبك زندگی دینی را بشناسیم و تمام رفتارهای فردی و اجتماعی خود را مطابق آن قرار دهیم.
مقام معظم رهبری(مدظلّهالعالی) در ادامه میفرمایند:
«ما اگر پیشرفت همهجانبه را به معنای تمدنسازی نوین اسلامی بگیریم، بالأخره یك مصداق عینی و خارجی برای پیشرفت با مفهوم اسلامی وجود دارد؛ این جور بگوییم كه هدف ملت ایران و هدف انقلاب اسلامی، ایجاد یك تمدن نوین اسلامی است؛ این، محاسبهی درستی است. این تمدن نوین، دو بخش دارد: یك بخش، بخش ابزاری است؛ بخش دیگر، بخش متنی و اصلی و اساسی است. به هر دو بخش باید رسید.»
پس پیشرفت در دیدگاه اسلام، یعنی تمدنسازی نوین اسلامی؛ که تا زمینهسازی نشود، برپاكنندهی نهاییاش نخواهد آمد. باید شرایط ایجاد شود و قلبها به این تمدن، متمایل گردند؛ از یک طرف، از تمدن غیر اسلامی بیزار شوند و نقایص آن را بشناسند و از طرف دیگر، فواید و زیباییهای تمدن اسلامی را بشناسند تا مشتاق و آرزومندش شوند. چنین تمدنی را نمیتوان فقط در مفهوم و شعار، دنبال كرد؛ چون دین، شعار و حرف نیست؛ دین، حقیقتی است که مصداق عینی و خارجی دارد و زمینهسازی میخواهد. چنانکه دیدیم وقتی حضرت علی(علیهالسلام) آمد، همان كسانی كه او را به اصرار آورده بودند، از او تمدن معاویهای را خواستند؛ اما او که هرگز تمدن ماکیاولی معاویه را مؤثر در پیشرفت انسانی نمیدانست، با آن مقابله کرد؛ نتیجه چه شد؟ شهادت حضرت(علیهالسلام)!
اینجا هم گویی نالهی علی(علیهالسلام) است که از حنجرهی تاریخ برخاسته و خطاب به ما گوشزد میکند: یك بخش تمدن دینی، ابزار است و بخش دیگرش متن پیشرفت و تمدن دینی است؛ یعنی ریشه، اساس و بنیان آن است که خود از سه رتبه تشكیل میشود: بینش، اخلاق و افعال.
مقام معظم رهبری(مدظلّهالعالی) میفرمایند:
«بخش ابزاری، عبارت است از همین ارزشهایی كه ما امروز به عنوان پیشرفت كشور مطرح میكنیم: علم، اختراع، صنعت، سیاست، اقتصاد، اقتدار سیاسی و نظامی، اعتبار بینالمللی، تبلیغ و ابزارهای تبلیغ؛ اینها همه، بخش ابزاری تمدن است؛ وسیله است. البته ما در این بخش در كشور، پیشرفت خوبی داشتهایم... . در بخش ابزاری، علیرغم فشارها و تهدیدها و تحریمها و این چیزها، پیشرفت كشور خوب بوده است21.
اما بخش حقیقی، آن چیزهایی است كه متن زندگی ما را تشكیل میدهد؛ كه همان سبك زندگی است كه عرض كردیم. این، بخش حقیقی و اصلی تمدن است؛ مثل مسئلهی خانواده، سبك ازدواج، نوع مسكن، نوع لباس، الگوی مصرف، نوع خوراك، نوع آشپزی، تفریحات، مسئلهی خط، مسئلهی زبان، مسئلهی كسب و كار، رفتار ما در محل كار، رفتار ما در دانشگاه، رفتار ما در مدرسه، رفتار ما در فعالیت سیاسی، رفتار ما در ورزش، رفتار ما در رسانهای كه در اختیار ماست، رفتار ما با پدر و مادر، رفتار ما با همسر، رفتار ما با فرزند، رفتار ما با رئیس، رفتار ما با مرئوس، رفتار ما با پلیس، رفتار ما با مأمور دولت، سفرهای ما، نظافت و طهارت ما، رفتار ما با دوست، رفتار ما با دشمن، رفتار ما با بیگانه؛ اینها، آن بخشهای اصلی تمدن است كه متن زندگی انسان است... . البته در انقلاب، در این بخش، پیشرفت ما چشمگیر نیست؛ در این زمینه، ما مثل بخش اول حركت نكردیم، پیشرفت نكردیم. خب، باید آسیبشناسی كنیم که چرا ما در این بخش، پیشرفت نكردهایم؟ بعد از آنكه علتها را پیدا كردیم، آن وقت بپردازیم به اینكه چگونه میتوانیم اینها را علاج كنیم.»
اگر ما در این بخش كه متن زندگی است و شامل بینش، اخلاق و فعل میشود، پیشرفت نكنیم، با همهی پیشرفتهایی كه در بخش ابزاری داشتهایم، نمیتوانیم به رستگاری برسیم و پیشرفتمان انسانی نیست. البته مسلماً ابزار هم لازم است و هرگز نمیتوان پیشرفتهای ابزاری را انكار كرد؛ مگر میشود صنعت و تولید نداشت؟ مگر میشود نخرید، نخورد، نپوشید و...؟ مگر میشود جوانان را از تحصیل، محروم کرد؟! اما این هم نباید یادمان برود که اینها فقط ابزار است و هدف، بالاتر از اینهاست. صِرفِ پیشرفت و صلاح ظاهری، نمیتواند ما را به امنیت و آرامش روانی برساند؛ چنانكه دنیای غرب با تمام پیشرفتی که در ابزار داشته، نتیجهاش افسردگی، ناامیدی و عدم امنیت اجتماعی و خانوادگی بوده؛ چون پیشرفت متنی نداشته است.
پس اگر برخی دلسوزان، نسبت به دانشگاه، انتقاد دارند، منظور این نیست که فرزندانتان را روانهی دانشگاه نکنید؛ بلکه میگویند به فرزندانتان، بینش، اخلاق و فعل صحیح یا به عبارتی متن دین را بدهید و بعد، آنان را به دانشگاه بفرستید تا درس بخوانند و پیشرفت ابزاری كنند؛ نه اینکه متن دین را به آنها نداده، آنان را در شكم ابزار بیندازید! زیرا اگر بخش اصلی و اساس تمدن را بگیرند، حتی اگر به ممالك غربی هم بروند، آسیب نمیبینند. اما کسی كه هنوز دین را نمیشناسد و حتی اولین مرحلهی آن یعنی احكام را هم نمیداند، با تحصیل، به کجا خواهد رسید؟!
ما آرزو داریم افراد، این قدر در بینش، اخلاق و فعل قوی شوند، که وقتی به خارج از کشور میروند، بتوانند این دین را با حقایقش منتشر كنند. اما واقعاً چه كسی میتواند این کار را بکند؟ آنکه متن را نمیداند و به ابزار میپردازد، اسیر فرهنگ آنجا میشود؛ آنجا هم که فقط ثروت، صنعت، پیشرفتهای گوناگون علمی، قدرت نظامی و بمب اتم دارند؛ اما باطن، غیب، قیامت و دین ندارند! و اصل قضیه هم، همین باطن و متن زندگی و بخش اصلی تمدن است. پس باید آسیبشناسی کنیم و معرفت و شناختمان را نسبت به مبادی دین، بالا ببریم.
پايان قسمت اول
پینوشت:
[1] عیون أخبار الرضا(علیهالسلام)، ج2، ص62 : همانا من در میان شما، دو چیز گرانبها به جا میگذارم؛ كتاب خدا، و خاندان و اهلبیتم.
[2] از جمله در الخصال، ج1، ص208 : "إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لایحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أوْ نَبِی مُرْسَلٌ أوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإِیمَانِ"؛ همانا حدیث ما سخت و دشوار است که آن را تحمل نمیكند، مگر فرشتهی مقرّب یا پیامبر مرسل یا بندهای كه خداوند، قلبش را برای ایمان، امتحان كرده باشد.
[3] از آداب حضور در مجالس علم و معرفت، توجه، حضور قلب و سکوت است؛ اغلب آفاتی هم که متوجه این مجالس میشود، از ناحیه زبان است!
[4] الکافی، ج1، ص31.
[5] الکافی، ج1، ص33.
نظرات کاربران